آبتین باور یک رویا

شروع ویار مامان

تقریبا 40 روز از بارداریم گذشته بود که با خانواده همسری برای خرید مبلمان رفتیم یافت آباد ،آخه مادر شوهرم دکوراسیون خونشونو می خواست عوض کنه به ما هم گفت که بریم نظر بدیم خلاصه کلی پاساژای مختلفو گشتیم ،برای نهار همون رستورانی رفتیم که قبلا برای خرید جهزیه همونجا می رفتیم و غذاهاش خیلی خوب بود ، من سفارش ماهیچه دادم ولی نمی دونم چرا نتونستم بخورم احساس کردم که خسته شدم به خاطر همینم زود برگشتیم ولی من تو راه حالم اصلا خوب نبود ،خونه که رسیدم حالت تهوع شروع شد خدا می دونه چه حالی داشتم تازه فهمیدم که ویارم شروع شده از اون به بعد روزی نبود که حالم خوب باشه در روز 5 تا 6 بار حالم بهم می خورد انقدر که باید حتما می رفتم سرم بزنم آخه هیچ میلی به...
20 آبان 1391

اولین عکس زندگی نینیمون

 تاریخ 91.8.16  برای سونوگرافی پیش دکتر طالقانی که دکتر خیلی خوبی بود رفتم ولی همیشه خیلی شلوغ بود و پر از خانومهای باردار مجبور بودم با مامانم برم چون همسری تهران بود ، نوبتم که شد داخل شدک کلی استرس داشتم بعد ازچند لحظه صدای گنگی رو شنیدم با خوشحالی گفتم این صدای قلبشه ، دکتر تایید کرد و این قشنگترین صدای بود که تا به حال به گوشم رسیده بود یه نفس عمیق کشیدم خیالم راحت شد که قلبش رشد کرد،آخه خیلی سونو مهمی بود و،تازه فهمیدم مادر بودن من شروع شده ،هر لحظه دلهوره و هیجان واقعا تو هر کلمش هزارتا مفهوم داره آدم بر می گرده به این جمله معروف که همیشه از بچگی بمون می گفتن که  تا خودت پدر و مادر نشی نمی تونی خیلی چیزا رو در ک کن...
16 آبان 1391
1